یلدای 93
سلام دختر یکی یکدونه من مامان ببخش که انقدر دیر به دیر وبلاگ تو رو به روز می کنه. دیشب دومین یلدای عشق مامان بود که رفتیم خونه بابایی اکبر و مامان ناهید ،با اینکه از صبح تا بعدازظهر پیششون هستی و اذیتشون می کنی اما بازم عاشق اینی که اونجا باشی فکر کنم دیگه تا چند وقت دیگه اصلا خونه خودمون نیای. راستی مامان جون بالاخره شروع کردی به حرف زدن مامان ، بابا ،دایی (آیی) ، عمه ، مامانی ، بابایی ، عمو ، تاب (هاب) چند تا کلمه دیگه البته جمله هم میگی آب بده ،پوف بده یا مثل مامانی که بهت املا میگه میگی بابا آب داد ، بابا نان (آن ) داد. مامان فدای شیرین زبونیت بشه عسلم ...
نویسنده :
مامان جون
11:25