سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

یلدای 93

سلام دختر یکی یکدونه من مامان ببخش که انقدر دیر به دیر وبلاگ تو رو به روز می کنه.  دیشب دومین یلدای عشق مامان بود که رفتیم خونه بابایی اکبر و مامان ناهید ،با اینکه از صبح تا بعدازظهر پیششون هستی و اذیتشون می کنی اما بازم عاشق اینی که اونجا باشی فکر کنم دیگه تا چند وقت دیگه اصلا خونه خودمون نیای. راستی مامان جون بالاخره شروع کردی به حرف زدن مامان ، بابا ،دایی (آیی) ، عمه ، مامانی ، بابایی ، عمو  ، تاب (هاب) چند تا کلمه دیگه البته جمله هم میگی  آب بده ،پوف بده یا مثل مامانی که بهت املا میگه میگی بابا آب داد ، بابا نان (آن ) داد. مامان فدای شیرین زبونیت بشه عسلم   ...
1 دی 1393

روز دختر

روزت مبارک گل من چـشمـ هـآیـمـ رآ مـے بـنـدمـ زمـآ טּ را  مـتـوقـفـ مـے کـنـمـ مـسـآفـتـ هـآ رآ از بـیـ טּ مـے بـرمـ و تـو رآ در آغـوش مـے گـیـرمـ دلـم بـرآے در آغــوش گـرفـتـنـتـ تـنگـ شـدهـ اسـتـ در آغــوشت ڪـہ میگرم آنقــدر آرامـ میشومـ ڪـہ حتـــے فرامـــوش میکنمـ بـایـد نفــس بکشـــمـ ...   ...
6 شهريور 1393

بازم سفر....

سلام عشق مامان تابستون امسال خیلی سفر رفتیم عسل خانوم نهران، اردبیل ، انزلی..... کلی هم به شما خوش گذشت اردبیل که با عمه جون و مامان شهناز رفتیم شما یه عالمه با پانیا و آیدین بازی کردی و خوش گذروندی سفر شمال هم با دایی جون و مامانی و بابایی  قربونت برم که انقدر دریا رو دوست داری  عکسای خوشگلت تو گوشی که هرکاری می کنم نمی تونم بریزم تو کامپیوتر فعلا این چندتا رو میذارم علی الحساب تا بعد..... ...
27 مرداد 1393

واکسن 18ماهگی سپینود

18 ماهگی سپینودم مبارک باشه.١.۵ ساله شدی گلم. روز سه شنبه 3 تیر ماه 1393 بود ، صبح زود بیدار شدم (البته مرخصی گرفته بودم بخاطر واکسن تو) و تو هنوز خواب بودی .   منم کلی استرس و دلشوره داشتم خلاصه ساعت 9 بود که بیدار شدی گلکم منم فوری بردمت حموم تا تمیز و مرتب بریم برا واکسن زدن بعد از حموم برات   شیاف زدم چون استامینوفن رو بالا میاری مجبور شدم از شیاف استفاده کنم اول بردمت برای قد: 85 و وزن: 12 که دکتر گفت قد و وزن و دور سرت خوبه بعد رفتیم برای واکسن اول دکتر هر دو واکسن رو زد که یکم گریه کردی بعد قطره فلج اطفال رو داد  چون شیاف زده بودی زود گریت بند اومد و وقتی هم رسیدیم خون...
4 تير 1393