سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

ضربان قلبم رو روی خنده های تو تنظیم کرده ام بخند تا زنده بمانم دخترم

تولد سه سالگی سپینود خانوم

سلام دردونه من شرمنده که انقدر کم وبلاگ شما رو به روز می کنم عسل خانوم تولد امسال شما رو سه بار برگزار کردیم که حسابی خوش بگذرونی گل مامان  عکسای تولد مهدکودک و مهمونی فامیل مامان سمیرا رو برات می ذارم ولی پردیس جون هنوز عکسای تولد سومت رو برام نفرستاده نفس خانوم   عکسای مهدکودکت گل مامان اینم یه تولد دیگه زحمت کاپ کیک ها رو خاله آزاده کشیده ...
11 بهمن 1394

مادرانه

روزی به دخترم خواهم گفت:  اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدواج کن که به جای  ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺟﻤﻊ  می ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻭ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ می گویند  ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﯿﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﺭﮊﯾﻢ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻭ ﺳﺎﮐﺸﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﺗﺰ ﻟﺐ ﻭ ﺟُﮏ ﻫﺎ و... صحبت می کنند؛ تو را ﺑﻪ دوچرخه ﺳﻮﺍﺭﯼ، ﺗﺌﺎﺗﺮ، ﮐﻨﺴﺮﺕ ﺭﻓﺘﻦ، ﻓﯿﻠﻢ ﺩﯾﺪﻥ، ﺷﻌﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، كافه ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺷﺐ ﮔﺮﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﻫﻮا، سفرهاي ﺑﯽ ﻫﻮﺍ  ﺑﺎﮐﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﯽ ﻭ ﻋﮑﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ زند ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ  'ﺑﺎ تو بودن' ايمان ﺩاشته باشد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭘﺸﻪ ﯼ ﻧَﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ و ﺑﺮت ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮔﯿﺮﻧﺪهد، ﻭﺑﻪ تو ﺍﺣﺴﺎﺱ"ﺭﻓﯿﻖ"ﺑﻮ...
2 ارديبهشت 1394

عید 94

سلام عزیزدلم این سومین سالی بود که فرشته کوچولوی من نوروز جشن می گرفت سال خیلی خوبی رو شروع کردیم امیدوارم تا آخرش همینطور خوب باشه نمی دونم چرا امسال هروقت قصد کردیم عکس بگیریم نشد  فقط چند تا دونه اس که اونم برات می ذارم .....   ...
20 فروردين 1394

عکسای خوشگل

سلام عروسک خانوم  مامان شرمنده اس که  انقدر دیر به دیر میاد سراغ وبلاگت  جیگر مامان بالاخره شما هم شروع کردی به حرف زدن و بیشتر کلماتی ما می گیم سریع تکرار می کنی   عاشقتم شیرین زبونم بعد از گذشت دوماه عکسای آتلیه ات رو تحویل گرفتم ولی فایل عکسات بدون روتوش بهم داد  الان همش برات می ذارم اینجا عزیز دل مامان خدا همیشه حافظ و نگهدارت باشه  ...
10 اسفند 1393

تولد 2 سالگی عشقم

سلام دختر قشنگم  به چشم بهم زدنی دوسال گذشت ، دوسال پر از خاطره های شیرین کودکی تو که هیچوقت دیگه تکرار نمیشه ، خدای مهربون ممنونم به خاطر حضور فرشته کوچولوم  زحمت جشن امسال هم باز گردن بابایی اکبر و مامان ناهید و خاله آزاده بود ایشالا که بتونیم براشون جبران کنیم. قشنگ مامان امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه اینم هنرای خاله آزاده ...
4 دی 1393

یلدای 93

سلام دختر یکی یکدونه من مامان ببخش که انقدر دیر به دیر وبلاگ تو رو به روز می کنه.  دیشب دومین یلدای عشق مامان بود که رفتیم خونه بابایی اکبر و مامان ناهید ،با اینکه از صبح تا بعدازظهر پیششون هستی و اذیتشون می کنی اما بازم عاشق اینی که اونجا باشی فکر کنم دیگه تا چند وقت دیگه اصلا خونه خودمون نیای. راستی مامان جون بالاخره شروع کردی به حرف زدن مامان ، بابا ،دایی (آیی) ، عمه ، مامانی ، بابایی ، عمو  ، تاب (هاب) چند تا کلمه دیگه البته جمله هم میگی  آب بده ،پوف بده یا مثل مامانی که بهت املا میگه میگی بابا آب داد ، بابا نان (آن ) داد. مامان فدای شیرین زبونیت بشه عسلم   ...
1 دی 1393

روز دختر

روزت مبارک گل من چـشمـ هـآیـمـ رآ مـے بـنـدمـ زمـآ טּ را  مـتـوقـفـ مـے کـنـمـ مـسـآفـتـ هـآ رآ از بـیـ טּ مـے بـرمـ و تـو رآ در آغـوش مـے گـیـرمـ دلـم بـرآے در آغــوش گـرفـتـنـتـ تـنگـ شـدهـ اسـتـ در آغــوشت ڪـہ میگرم آنقــدر آرامـ میشومـ ڪـہ حتـــے فرامـــوش میکنمـ بـایـد نفــس بکشـــمـ ...   ...
6 شهريور 1393