سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

روز پدر.....

دختر که باشیـ ... میدونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشـیـ ... میدونی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش پدرته دختر که باشیــ ... میدونی مردانه ترین دستی که میتونی توی دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم پدرته هر جای دنیا که باشیـ ... چ باشه و چ... خدایی نکرده نباشه میدونی و مطمئنی که قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته دختر که باشیـ ... میدونی تنها کسی که با عشق نازتو خریداره پدرته دختر که باشیـ ... تموم روزای دنیا با یه لبخندِ غم آلود برات روز پدره دختر که باشیـ ... دلت میخواد با نگاه دخترونه ات، با شرم ،چشم تو چشمای مهربونش بدوزی و براش حرف بزنی  و بگی : دوستت دارم...
22 ارديبهشت 1393

روز مادر....

      مادرم...... ی ا س ها عطرشان را از بوی تن تو به عاریت می گیرند. شبنم، گل واژه اشک های  توست ای شقایق دشتستان صبوری؛ ای هم آغوش پروانه ها؛ ای صفای گل سرخ؛ ای نرگس عشق؛ ای اقاقیای محبت؛ تو شمیم گل محمدی و رایحه گل نسترنی. مادر، تو از همه گل ها زیباتر و از همه آنها خوش بوتری، در سالروز یاد تو، عطر همه گل های شکفته را نثار وجودت می کنم   مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام ونفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارك. ...
31 فروردين 1393

عید 93

سلام گل مامان شرمنده که اینقدر دیر به دیر وبلاگتو به روز می کنم  ولی قول میدم حداقل عکسات زود به زود بذارم تا یادگاری بمونه امسال دومین عیدی بود که کنار هم بودیم قربونت برم ایشالا که همیشه شاد و سرحال عید های زیادی رو پشت سر بذاری گلکم..... عزیزدل مامان ماشالا خیلی شیطون شدی مدام در حال شیطونی کردنی ولی تنبل خانم من چرا همون 3تا کلمه رو مدام تکرار می کنی دل منو پر از غصه راستی قرار شد که از اول اردیبهشت بری مهدکودک امیدوارم که بهت خوب رسیدگی کنن دلم همش شور میزنه چون خنوز حرفم نمی زنی که بفهمم ائنجا چیکارت می کنن  ولی مجبورم مامانی شاید وقتی بزرگ شدی درکم کنی..... نمی دونم چرا هر کاری می کنم نمی تونم عکساتو از گوشیم بذ...
25 فروردين 1393

شیرین زبونی.....

سلام دردونه مامان ببخشید که انقدر دیر به دیر میام اینجا آخه آخرساله و یه کم سرم شلوغه حالا بگم از کارا و شیرین زبونیات عسل مامان: وقتی بهت میگم ساعت چنده زودی میگی ده،عاشق بابایی هستی تا ازت میپرسم کجا بریم فقط میگی ابر(یعنی بابایی اکبر) وهر چیزی که باب میلت نباشه تند تند میگی نه نه قربونت برم که انقدر ماهی عروسکم، عاشقتتتتتتتتتتتتتتتم   ...
27 اسفند 1392

جشن تولد مامان

سلام عروسک مامان 5اسفند تولد مامان بود کلی به شما خوش گذشت   مامانم کلی سورپرایز شد شما و بابا جون برام گوشی خریده بودین ،مامانی و بابایی و دایی سعید و عمه پروینم کلی شرمندم کردن دست همگی درد نکنه مامان فدای قیافه قشنگت بشنه شیطونکم ...
7 اسفند 1392

راه رفتن دختر کوچولوی من

سلام عروسک مامان چند هفته ای میشد که با اون دستای کوچولوت انگشتای همه رو می گرفتی با ذوق تو خونه قدم میزدی تا اینکه دیشب در یک عملیات شجاعانه دست مامانو بی خیال شدی راه افتادی قربونت برم من عسلم که اولین قدمهای مستقلت رو برداشتی عزیزدل مامان عاشق این هستی که هر کاری میکنی سریع برا خودت دست میزنی بعد تک تک به همه نگاه میکنی که یعنی منو تشویق کنید دیشبم مدام خودتو تشویق می کردی جیگرم   خیلییییییییی دوست دارم عزیزدل مامان امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی ...
20 بهمن 1392