سپینودسپینود، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

عشق کوچک زندگی ما

جملات زیبا......

1392/6/4 12:10
نویسنده : مامان جون
183 بازدید
اشتراک گذاری

 

                            

                     

                                                                                

 

 

 

 





پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله آزاده
5 شهریور 92 7:41
به به سلام خاله جووون قالب جدید چی میگه ؟ خیلی خوشگله
خاله آزاده
5 شهریور 92 7:47
ابر بهارم ... من مدتی است ابر بهارم برای تو باید ولم کنند ببارم برای تو این روزها پر از هیجان تغزلم چیزی به جز ترانه ندارم برای تو جان من است و جان تو امروز ، حاضرم این را به پای آن بگذارم برای تو از حد " دوست دارمت "اعداد عاجزند اصلاً نمیشود بشمارم برای تو این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت دریا نداشت دل بسپارم برای تو من ماهیم ، تو آب ، تو ماهی، من آفتاب یاری برای من تو و یارم برای تو با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
خاله آزاده
5 شهریور 92 10:18
نوستالوژی های خاله آزاده دلم برای مقنعه سفید با مانتو و شلوار طوسی ... دلم برای باز آمد بوی ماه مدرسه.... دلم برای اضطراب آمدن اول مهر و بی خوابی هایش..... دلم برای گریه بچه ها در اولین روز مدرسه... دلم برای دفترهایی که اولین روز مدرسه می دادند... دلم برای جلد کردن کتاب...دلم برای لقمه های نان و پنیر... دلم برای شیطنت های در راه... دلم برای مداد رنگی های قد و نیم قد...... دلم برای خط کشیدن های دفتر با خودکار مشکی و قرمز... دلم برای مداد قرمز..... دلم برای جمع شدن وسط کلاس دور سطل آشغال.... دلم برای پاک‌کن های جوهری... دلم برای تراش های شمشیر نشان.... دلم برای گونیا و نقاله و پرگار... دلم برای جامدادی... دلم برای تخته پاک‌کن.... دلم برای گچ های رنگی کنار تخته... دلم برای اولین زنگ مدرسه.... دلم برای واکسن اول دبستان... دلم برای سر صف ایستادن ها.... دلم برای خواندن سرود ایران اول هفته... دلم برای مبصر شدن .... دلم برای از خوب ، از بد... دلم برای ضربدر و ستاره.... دلم برای ترس از سوال معلم... دلم برای صد آفرین.... دلم برای بیست داخل دفتر با خودکار قرمز... دلم برای کارت آفرین... دلم برای دیدن هزار باره کیف برای جانگذاشتن کتاب و دفتر... دلم برای میز و نیمکت... لم برای جاکتابی زیر میزها... دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت... دلم برای پیک نوروزی.... دلم برای دفتر انشاء... دلم برای املا نوشتن.... دلم برای زنگ ورزش.... دلم برای زنگ تفریح ... دلم برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها... دلم برای دختره اینجا نشسته... دلم برای لی‌لی کردن... دلم برای چشم گذاشتن روی دیوار.... دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم... دلم برای اردو رفتن... دلم برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن .... دلم برای روزنامه دیواری درست کردن... دلم برای تزئین کلاس... دلم برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود...... دلم برای خنده های معلم و عصبانیتش.... دلم برای خط کش دست ناظم... دلم برای مادر مدرسه، بابای مدرسه .... دلم برای کارنامه.... دلم برای نمره انضباط.... دلم برای مهر قبول خرداد... دلم برای خودم.... دلم برای دغدغه و آرزو هایم... دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده....
خاله آزاده
5 شهریور 92 10:20
البته خاله جووون شاید این نوشته ها نوستالوژی های مامانی هم باشه !!! روزگاری داشتیم دیگه خاله یادش بخیر
خاله آزاده
10 شهریور 92 7:46
پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندیدید. پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.شاید یک آبی دور. اوج دوست داشتنی. پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که بال زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکندفراموشش می شود. پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان، هر دو برای تو بود ولی تو آسمان را ندیدی. راستس عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست........
مامان حدیث
15 شهریور 92 17:24
من از تو گلبنی بهتر ندیدم ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم گلی خوشبوتر از دختر ندیدم
خاله آزاده
16 شهریور 92 7:43
سلام عزیزم روز دختر مبارک
خاله آزاده
16 شهریور 92 7:46
میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید روز دختر مبارک
خاله آزاده
16 شهریور 92 7:47
دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان